۵- پنجه با شیر انداختن و مشت با شمشیر زدن کار خردمندان نیست: کار خطرناک کردن کار انسانهای عاقل نیست.
۶- پول که زیاد شد خانه تنگ می شود و زن زشت: ثروت زیاد ، انسان را به سرگرمی های ناپسند وا می دارد.
۷- پی تقدیر رفتن از کوری است. در نکوهش سستی وتنبلی ویا استفاده نکردن از عقل وفکر خود
۸- پشم در کلاه نداشتن. بی مایه بودن
۹- پرتو نیکان نگیرد هر که بنیادش بد است تربیت نا اهل را چون گردوگان بر گنبد است
۱۰- پرده هفت رنگ مگذار تو که در خانه بوریا داری: قناعت.
۱۱- پولش از پار و بالا می ره: ثروت زیادی دارد.
۱۲- پشت دست را داغ کردن: تصمیم به انجام ندادن کاری گرفتن.
۱۳- پایان شب سیه سپید است: مثل از پی هر گریه آخر خنده ای است.
۱۴- پول علف خرس است: دارایی و مال را به هر کس که بخواهد نباید داد.
۱۵- پیاده شو با هم راه بریم: در مورد کسی که خیلی مغرور و متکبر شده است.
ضرب المثل با حرف ت
۱- توبه گرگ مرگ است: کسی که دست از عادتش بر نداره.
۲- تا تنور گرم است نان را بچسبان: کاملاً از فرصت استفاده کردن.
۳- تعارف اومد نیامد دارد: به کسی که تعارف می کنی ممکن قبول کنه ممکن نکنه.
۴- تیرش به سنگ می خوره: به هدفش نمی رسه.
۵- تیر توی تاریکی انداختن: با چشم بسته کاری رو انجام دادن.
۶- تافته جدا بافته بودن: خود را غیر از بقیه دانستن.
۷- تا توانی دلی بدست آور دل شکستن هنر نمی باشد
۸- تیشه به ریشه زدن: با پای خود به گور رفتن.
۹- توی هفت آسمون یک ستاره نداشتن: بد شانسی آوردن.
۱۰- تو را خواهند پرسید که عملت چیست نگویند پدرت کیست: باز خواست آخرت.
۱۱- ترسم نرسی به کعبه ای اعرابی که این ره که تو می روی به ترکستان است
۱۲- تا مردم سخن نگفته باشد عیب و هزش نهفته باشد
۱۳- توانگری به قناعت به از توانگری به بضاعت: کسی که قانع است قدرتمند است.
ضرب المثل با حرف ج
۱- جوجه را آخر پائیز می شمرند: نتیجه کار آخر معلوم می شود.
۲- جواب ابلهان خاموشیست: جواب نادانها را نباید داد.
۳- جانماز آب کشیدن: در ظاهر خود را خوب نشان دادن.
۴- جنگل مولاست: جماعتی نامناسب در جایی جمع شده اند.
۵- جواب دندان شکن: یعنی با منطق و حساب پاسخ دادن.
۶- جایی نمی خوابه که آب زیرش بره: برای افراد زیرک گفته می شود.
۷- جایی رفت که عرب نی انداخت: کنایه از این است که بازگشتی ندارد.
۸- جنگ دو سردارد: یعنی پایان جنگ گاهی پیروزیست و گاهی شکست است.
۹- جاتره بچه نیست: چیزی وجود ندارد.
۱۰- جان کسی را به لب آوردن: زیادی منتظر شدن.
۱۱- جای که نمک خوردی نکمدان مشکن : در نکوهش خیانت به افرادی که در حق آدم خوبی کرده اند.
۱۲- جهان ای برادر نماند بر کس دل اندر جهان آفرین بند و بس : دوری از دل بستن به دنیا (نزدیک شدن به خدا)
۱۳- جای سوزن انداختن نیست : شلوغی آن مکان
۱۴- جوانمردی که بخورد و بدهد به از عابری که نخورد و بنهد: جوانمردی که به دیگران کمک می کند بهتر از پارسایی است که نمی خورد و به دیگران هم کمک نمی کنند.
۱۵- جای شکرش باقی است.
ضرب المثل با حرف چ
۱- چرا عاقل کند کاری که باز آرد پشیمانی: عاقل کاری را که پشیمانی به بار می آورد نمی کند.
۲- چو فردا شد فکر فردا کنیم: از حالا جوش فردا را نزنیم.
۳- چند تا پیراهن بیشتر پاره کرده: با تجربه تر است.
۴- چغندر به هرات زیره به کرمون: هر چیزی به جای خودش.
۵- چیزی که عوض داره گله نداره: این کار به آن کار در.
۶- چاقو دسته خودش را نمی بره: خویشان و بستگان برای همدیگر ناراحتی تولید نمی کنند.
۷- چیزی بارش نیست: ساده لوح بودن.
۸- چیزی که از خدا پنهان نیست از بنده چه پنهان: جای مخفی کردن چیزی نیست.
۹- چشم بسته غیب می گوید: به کسی گفته می شود که از موضوع روشن و واضح خبر می دهد.
۱۰- چشمش آلبالو گیلاس می چینه: چیزی را به طور درست نمی بیند.
۱۱- چه خوش گفت آن تهی دست سلحشور جوی زر بهتر از پنجاه من روز.
۱۲- چو آید زپی دشمن جان شان بیند و اجل پای اسب دوان
۱۳- چوب به لانه زنبور کردن: کارهای خطرناک انجام دادن
۱۴- چو انداختن: جال و جنجال را انداختن.
۱۵- چو کردی با کلوخ انداز پیکار سر خود را به نالای شکستی.
ضرب المثل با حرف ح
۱- حساب حسابه ، کاکابرادر: مثل ، برادریمان سر جاش بزغاله یکی هفت صنار.
۲- حرف راست را باید از بچه شنید: صحبت درست را که کودک می گوید ، صحیح است.
۳- حسود هرگز نیاسود: از بخل و کینه به جایی نمی رسد.
۴- حق به حقدار می رسد: کار شایسته سزای آدم دستکار است.
۵- حرفهای گنده تر از دهنش می زنه: سخنان نامناسب زدن
۶- حالا که ماست نشد شیر بده: مقصودی معین ندارد.
۷- حاجی ، حاجی را در مکه می بیند: وقتی کسی وعده ای می دهد و می رود و مدتی از او خبری نمی شود چون او را می بینند چنین می گویند.
۸- حسود از نعمت حق بخیل است و بنده بی گناه را دشمن می داند: حسادت.
۹- حال در ماندگان کسی داند که به اصول خویش در ما ند: دردمندی.
۱۰- حادثه خبر نمی کند: اتفاقات پیش از آنکه بفهمیم روی می دهد.
۱۱- حلوا حلوا دهن شیرین نمی شه: با زدن حرف حلوا بدان که دهانت شیرین نمی شود.
۱۲- حسنی به مکتب نمی رفت وقتی می رفت جمعه می رفت: کار را بی موقع انجام دادن.
۱۳- حرف حساب جواب نداره: درست گفتن مسئله ای درباره حق کسی.
۱۴- حرف حق تلخه: درست گفتن هر حرفی را گویند.
ضرب المثل با حرف خ
۱- خرما از کرگی هم نداشت: بدشانس بودن.
۲- خودم کردم که لعنت بر خودم باد: مانند از ماست که بر ماست
۳- خانه به دوش: بی خانه بودن.
۴- خرتب می کنه: در فصل تابستان کسی که لباس گرم بپوشد.
۵- خر بیار و باقالی بار کن: در موردی گفته می شود که آشوب و معرکه بر سر موضوعی باشد.
۶- خدا از دهنت بشنوه: کاش همان شود که شما گفتین.
۷- خواب زن چپ می زند: در موری گفته می شود که خواب به تعبیرش خود باشد و بالعکس.
۸- خود را به موش مردگی زدن: در مورد کسی گفته می شود که در انجام کاری سستی می کند
۹- خوردن برای زیستن و دکر کردن است تو معتقد که زیستن از بهر خوردن است
۱۰- خران و گاوان کار بردار به ز آدمیان مردم آزار
۱۱- خر که کمتر نهر بر وی بار بی شک آسوده تر کند رفتار
۱۲- خواب نوشین بامداد رحیل میل باز دارد سپاه از سبیل عاقبت بد خواب زیاد
۱۳- خاموشی ، به که جواب سخت.
ضرب المثل با حرف د
۱- دیگ به دیگ می گه روت سیاه: کسی که عیب دارد به دیگران طعنه می زند.
۲- در نا امیدی بسی امید است پایان شب سیه سپید است
۳- دل به دریا زدن: ریسک کردن.
۴- دل به دل راه داره: خبر داشتن از دوستی طرف
۵- در دوازه رو می شه بست ولی در دهان مردم را نمی شود بست: هر کاری بکنی مردم درباره ات حرف می زنند.
۶- دودو تا چهار تا: چیزی که واضح است.
۷- دشمن دانا به از دوست نادان: دانایی و فهمیدگی گرچه در دوست باشد ، خوب است.
۸- دیوار موش داره موشم گوش داره: حرف به گوش بقیه می رسد.
۹- در کار نکو حاجت هیچ استخاره نیست: در انجام دادن کار خوب فکر و تأمل کردن جایز نیست.
۱۰- دود از کنده بلند می شه: با تجربه بودن افراد مسن
۱۱- درخت هرچه بارش بیشتر می شود سر فروتر می رود. در ستایش فروتنی افراد دارای مقام ویا ثروت
۱۲- دروغی مصلحت آمیز به که داشتی فتنه انگیز
۱۳- دوست شمار آنکه در نعمت زند لاف یاری و برادر خواندگی
۱۴- دشمن آن به که نیکی بینند : نیکوکاری حتی در حق دشمنان.
۱۵- داشتم فایده نداره از داریم بگو: از آنچه داشتی نگو بگو اکنون چه داری.
ضرب المثل با حرف ر
۱- ریگ تو کفششه: منظور داشتن نقشه ی بدی در فکر
۲- روکه نیست سنگ پای قزوینه: پررو بودن.
۳- رفتم ثواب کنم کباب شدم: در برابر خوبی ، بدی دیدم.
۴- راه باز است و جاده دراز: کسی برای رفتن مانع نمی شود.
۵- روده بزرگه ، روده کوچکه رو خورد: وقتی که انسان خیلی گرسنه باشد.
۶- رنگش مثل گچ سفید شد: منظور کسی است که از چیزی ترسیده و رنگش پریده باشد.
۷- رفتن و نشستن به که دویدن و گسستن: آرامش.
۸- روده تنگ به یک نان تهی پر گردد نعمت روی زمین پر نکند و بهره ننگ : قناعت
۹- رگ خواب کسی را به دست آورن. پیدا کردن نقطه ی ضعف کسی
۱۰- ریش در دست دیگران داشتن. اختیار در دست خود نداشتن
۱۱- رفت که ریش در بیاورد ، سبیلش را هم باخت: خواست وضع بهتری پیدا کند ، آنچه داشت از دست داد.
ضرب المثل با حرف ز
۱- ز تعارف کم کن و بر مبلغ افزا: هنگامی گفته می شود که تعارف بی فایده و باعث رنجش دیگران می شود .
۲- زدیم و نگرفت : کسی که خود را به خطر بیاندازد و نتیجه ای نداشته باشد .
۳- زبانم مو در آورد : وقتی که کسی زیاد توضیح دهد و نتیجه نداشته باشد .
۴- زیر آب کسی را زدن : کسی را نزد دیگری بی اعتبار کردن
۵- زیر کاسه ، نیم کاسه است : یعنی فریب و حقه ای در کار است .
۶- زردآلو را می خورد برای هسته اش: هر کاری را برای نتیجه اش انجام می دهد.
۷- زن به در سرای مرد نکو هم درین عالم است دوزخ او تأثیرخوب همنیشنی با افراد نیکوکار
۸- زیر رنج بود گنج های پنهانی : نتیجه دادن زحمات
ضرب المثل با حرف س
۱- سری که درد نمی کند دستمال نمی بندند : وقتی احتیاج به کاری نیست دنبال کار اضافی نرو.
۲- سیب دو نیمه : کنایه از شباهت .
۳- سرش به تنش زیادی کرده است : از جانش سیر شده است.
۴- سکوت نشانه ی رضایت است : وقتی کسی ساکت است رضایتش را نشان می دهد.
۵- سرش به تنش می ارزد : ارزش احترام گذاشتن را دارد.
۶- سگ زرد برادر شغال است : یعنی در یک جنسند .
۷- سبیلش را چرب کردن : یعنی به کسی رشوه دادن.
۸- سر پیری و معرکه گیری : در مورد کسانی است که زمان پیری کار جوانان را انجام می دهند .
۹- سالی که نکوست از بهارش پیداست : مواقعی گفته می شود که کاری بر وفق مراد باشد.
۱۰- سیر به پیاز میگه پیف پیف چقدر بو می دی : کنایه به کسی است که خود پر از عیب و اشکال است ولی عیب کوچک دیگران را بزرگ جلوه دهد.
۱۱- سه چیز پایداری نماند مال بی تجارت و علم بی بحث و ملک بی سیاست : سه چیز استوار نمی ماند مال که خرید و فروش نشود و علمی که مشورت در آن نباشد و پادشاه بی سیاست.
۱۲- سخن را سر است ای خردمند و بن میاور سخن در میان سخن : دوری کردن از میان حرف دیگران پریدن
۱۳- سخنران پرورده ی پیرکهن بیندیشد آنکه بگوید سخن
۱۴- سخی دوست خداست
۱۵- ستاره ی سهیل است
ضرب المثل با حرف ش
۱- شتر در خواب بیند پنبه دانه ؟ : کنایه از آدمی است که آرزوهای دور و درازی دارد.
۲- شنیدن کی بود مانند دیدن : هرگاه با چشم خودت ندیدی شایعات را باور نکن .
۳- شتر بابارش گم می شه : نا امن بودن مکانی
۴- شتر سواری دولا دولا نمی شود : کار را باید با آگاهی انجام داد.
۵- شاهنامه آخرش خوش است : همیشه در اول کار نباید قضاوت کرد.
۶- شتری که در خانه ی همه را می زند : عاقبتی که برای همه است .
۷- شمر ، جلودارش نمیشه : یعنی بسیار آدم شروری است.
۸- شنیدم گوسفند را بزرگی رها نیندازدهان و دست گرگی
۹- شیطان با مخلصان بر نمی آید و سلطان با مفلسان : شیطان با آدمهای یک رنگ کاری ندارد.
۱۰- شوی زن زشت روی و نابینا به : شوهر زن زشت ونابینا باشد بهتر است
۱۱- شام و ناهار هیچ چیز ،آفتاب به لگن هفت دست : خوراکی هیچ ،اسباب و ظروف و سفره بیار –- اصل هیچ و فروع بسیاراست.
ضرب المثل با حرف ص
۱- صابوش به جامهی کسی خوردن : یعنی ضرور و زیان به او هم رسیده.
۲-صد تا چاقو بسازه ، یکیش دسته نداره : یعنی هیچوقت بهحرفش اعتماد نکن.
۳- صورتش را با سیلی سرخ نگاه می دارد : آبرومندانه زندگی کردن
۴- صبر ،کلید کارهاست
۵- صیاد بی روزی در دجله نگیرد و ماهی بی اجل بر خشک نمیرد: روزی
۶- صبر ایوب داشتن
۷- صلاح مملکت خویش خسروان دانند.
۸- صاحب دلی به مدرسه آمد ز خانقاه شکست عهد صحبت اهل طریق را: پیمان شکنی.
۹- صدا از ته چاه بر آمدن. ضعیف بودن
۱۰- صلح دشمن چو جنگ دوست بود.
ضرب المثل با حرف ض
۱- ضرر تلخه
۲- ضرب ، ضرب اول: در مبارزه آن کسی برنده است که ضربه اول را زده باشد.
۳- ضامن روزی بود روزی رسان. اعتقاد به روزی دهندگی خدا
۴- ضعیفی که با قوی دلاور کند یار دشمن است در هلاک خویش: هرکس باید به توان خودش کاری را انجام دهد.
ضرب المثل با حرف ط
۱- طاقتم طاق شد: بیش از این تحمل ندارم ، صبرم تمام شده است.
۲- طوطی وار یاد گرفتن: مطلبی را سرسری یاد گرفتن
۳- طبل توخالیست: فقط داد و فریاد می زند و گرنه چیزی بارش نیست.
۴- طاووسرابهنقش ونگاریکه هستخلقتحسینکنند واوخجل ازپایزشتخویش: ظاهر بینی افراد
۵- طلب کردم زدانایی به یک پند مرا فرمود با نادان مپیوند.
۶- طمع را سه حرف است هر سه تهی : در مذمت ونکوهش طمع
ضرب المثل با حرف ع
۱- عاقبت جوینده یابنده بود: کسی که تلاش می کند به مقصودش می رسد.
۲- عقل اون پاره سنگ بر می داره: عقل ندارد.
۳- عجله کار شیطونه: عجله کار درستی نیست.
۴- عاقبت حق به حقدار رسید: همیشه در سرانجام هر کار کسی که حق دارد برنده است.
۵- عالم نا پرهیزگار کور شعله دارست: در نکوهش دانشمند بی تقوا ونترس از خدا
۶- عالم از بهر دین پروردن است نه از بهر دنیا خوردن.
۷- عالم بی عمل به چه ماند گفت به زنبور بی عسل:
۸- عاقلان را یک اشارت بس بود.
۹- عروس تعریفی آخرش شلخته در می آید. دوری از تکبر ویا خودتعریفی
۱۰- عطای او را بلقای او بخشیدم: در مورد افردای که خیر و شر آنها یکی است.
ضرب المثل با حرف ف
۱- فیلش یاد هندوستان کرده: یاد خبری دور، افتاده است.
۲- فلفل نبین چه ریزه بشکن ببین چه تیزه: هیچ گاه از ظاهر کسی نمی توان قضاوت کرد.
۳- فردا هم روز خداست: یعنی اجبار نیست که همه کارها را امروز بکنید.
۴- فلانی اجاقش کوره: منظور از کسی است که بچه دار نمی شود.
۵- فرو مایه هزار سنگ بر می دارد و طاقت سختی نمی آورد. بی تحمل و طاقتبودن افراد بدکار
۶- فرق است میان آنکه یارش در بر آنکه دو چشم انتظارش بر در: انتظار.
۷- فهم سخن چون نکند مستمع قوت طبع از متلکم بجوی: فهمیدن سخنان گوینده در هنر سخن گفتنش نهفته است
۸- فکر نان کن که خربزه آب است: دل به چیزهای بیهوده نبستن
ضرب المثل با حرف ق
۱- قدر زر ، زرگر شناسد ، قدر گوهر ، گوهری: ارزش هر چیزی را خبره آن می داند نه دیگران.
۲- قصاص در این دنیاست: یعنی هر کس نتیجه اعمال خود را در زندگی می بیند.
۳- قاشق نداره آش بخورد: کنایه از شخص بینهایت تهیدست است و وسیله لازم را دراختیار ندارد.
۴- قوز بالاقوز: کار را خراب تر از آنچه که بود کردن.
۵- قرص خورشید در سیاهی شد یونس اندر دهان ماهی شد.
۶- قرآن بر سر زبان است و در میان جان: دیانت
۷- قدر عافیت کسی داند که به مصیبتی گرفتار آید: قدر عافیت.
ضرب المثل با حرف ک
۱- کوه به کوه نمی رسد آدم به آدم می رسد:
۲- کبکش خروس می خونه: خیلی خوشحال است.
۳- کوگوش شنوا: گوش ندادن به حرف.
۴- کوزه گر از کوزه شکسته آب می خورد: خسیس بودن
۵- کارها به صبر برآید و مستعجل به سر در آید: صبر.
۶- کس نبیند بخیل فاضل را کر نه در عیب گفتنش کوشد ور کریمی دو صد گز دارد کرمش عیبها فرو پوشد: افراد فاضل.
۷- کرم بین و لطف خداوند گار گر بنده کرده است و او شرمسار: در نکوهش بدکاری
۸- کند همجنس با همنجنس پرواز: هر کسی با مثل خودش رابطه دارد.
ضرب المثل با حرف گ
۱- گر صبر کنی ز غوره حلوا سازی: صبر کردن.
۲- گاومون زائیده: دردسر به سراغ آدم آمدن.
۳- گاو پیشانی سفید است: همه کس و در همه جا او را می شناسند.
۴- گاو بی شاخ و دم: کسی که فقط در ظاهر قوی ووحشتناک به نظر می رسد
۵- گر دست فتاده ای بگیری مردی ور بر کسی خرده نگیری مردی
۶- گربه شیر است در گرفتن موش لیک موش است در مصاف پلنگ
۷- گرت از دست برآید ذهنی شیرین کف مردی آن نیست که مشتی بزنی بر دهنی
۸- گرگ که پیر می شود ، رقاص شغال می شود: هر آدم شروری ، در روزگار پیری دست آموز دیگرانست
ضرب المثل با حرف ل
۱- لگد به بخت خود زدن: در مقابل خود ایستادن
۲- نقش دادن: کاری به طول انجامیدن
۳- لبش بوی شیر می دهد: بی تجربگی فرد
۴- همه مهربانتر از مادر: تملق کردن
۵- لذتی که در بخشش هست در انتقام نیست وقتی می توان ببخشی انتقام نگیر
ضرب المثل با حرف م
۱- مرغ همسایه غاز است: نا آگاهی
۲- ماهی را هر وقت از آب بگیری تازه است: ارزش وقت را دانستن
۳- ماست را کیسه کردن: گول زدن
۴- مرغ یک پا داره: لجبازی کردن
۵- مار تو آستین پرورش دادن: محبت به افراد زیان رساننده
۶- مار خورده و افعی شده: شرارت کسی
۷- مگواندوه خویش با دشمنان که لامول گویند شادی کنان: دشمن را به ناراحتی خود شاد نکن
۸- مال از بهر آسایش عمر است نه عمر از بهر گرد کردن مال: آسایش
۹- مورچگان را چو بود اتفاق شیر ژیان را به راننده پوست : در ستایش اتحاد وهمبستگی
۱۰- مزن بی تأمل بگفتار دم نگو گوی گردوگوئی چه غم: بدون فکرحرف نزدن واگر هم سخن گفته شد دیگر جای تأسف خوردن نیست
۱۱- مار گزیده از ریسمان سیاه و سفید می ترسد : کسی از چیزی ضرر دیده از آن چیز برای هیشه رعب ووحشت دارد
۱۲- مسکین خر اگر چه تمیز است چون با رهمی برد عزیز است: زحمتکشی
ضرب المثل با حرف ن
۱- نفس از جای گرم برآمدن: در مورد شخصی گفته می شود که بی خیال مستمندان باشد.
۲- نم پس نمی دهد: کارش عیب و ایراد ندارد
۳- نخود هر آش شدن: فضول بودن
۴- نور علا نور بودن: کار خیلی خوب بودن
۵- نان خود خوردن و نشستن به که کمر زرین بستن و به خدمت ایستادن: قناعت
۶- نصیحت پادشاهان کردن کسی رامسلم بود که نیم سرندارد یاامید. کاربیهوده
۵- ندانستی که بینی بر پای چو در گوشت نیامد مردم
۶- نماند به ستمکار بد، روزگار بماند بر او لعنت پایدار
۷- نان از برای کنج عبادت گرفته اند صاحب دلان به کنج عبادت برای نان: سوء استفاده
۸- نا بینا به کار خویش بیناست: هر کسی در انجام کاری مهارت دارد
ضرب المثل با حرف و
۱- وجود یکی است ولی شکم دوتاست: یعنی دو نفر هر چقدر به یکدیگر نزدیک باشند باز هم از هم جدا هستند.
۲- وقت نداره سرشو بخارونه: منظور آنست که گرفتار است.
۳- وین شکم بی هنر پیچ ، پیچ صبر ندارد که بسازد به هیچ
۴- وقت ضرورت چون نماند گزیر دستبگیردسرشمشیرتیز: ضرورتکارواجب
۵- وفاداری مدار از بلبلان چشم که هردم بر گلی دیگر سرآیند: بی وفایی
ضرب المثل با حرف هـ
۱- هر پستی ، بلندی دارد: بعد از هر سختی آسانی هست.
۲- هادی ، هادی اسم خود بر ما نهادی: یعنی که به ارتکاب عمل خلافی دست زده ای و مرا بدان متهم می کنی.
۳- هشتش گرو نهش است: آه در بساط ندارد.
۴- هر که بامش بیش ، برفش بیشتر: ثروت زیاد آسایش به بار نمی آورزد
۶- هرکه در زندگانی نانش بخورند چون بمیرد نامش نبرند: کارحسنه کردن در این دنیا
۷- هر که آمد عمارتی نو ساخت رفت و منزل بدیگری پرداخت : بی وفابودن روزگار
۸- هر که نان از عمل خویش خورد منت از حاتم طائی نبرد : قناعت
۹- هر که با بزرگان ستیز و خون خود ریزد: پا از گلیم خود دراز کردن
۱۰- هر جا سر است سخن است.
ضرب المثل با حرف ی
۱- یکی به دو کردن: جر و بحث کردن
۲- یک دست صدا نداره: باید با دیگران متحد بود
۳- یک من ماست چقدر کره می دهد: تلافی کردن
۴- یک پاش لب گور است: پیر است
۵- یزدان کسی را که دارد نگاه نگردد ز سرما و گرما تباه
۶- یاردیرینهمراگونهزبان توبه مده که مراتوبهشمشیری نخواهدبودن: سرسختی
۷- یک تیر و دو نشان: با یک کار به دو نتیجه رسیدن
۸- یاسین به گوش خر خواندن: پند بی فایده به کسی دادن
۹- یک چشم گریان و یک خندان: در مورد کسی گویند که دو گانه عمل می کند.
سری دوم ضرب المثل ها ( ممکن است بعضی از ضرب المثل ها تکراری باشند ، اما جهت تکمیل نمودن آرشیو مجبور به ثبت همگی شدیم)
حرف آ ، ا
• آب از آب تکان نمی خورد : همه چیز در نهایت آرامی است
• آب از دستش نمی چکد : بسیار خسیس است
• آب از دهان سرازیر شدن : بی نهایت شیفته چیزی شدن
• آب از سرچشمه گل آلود است : کار از بالا خراب است
• آب از سرش گذشت : بدبختی به منتهی رسیده ، کارش اصلاح شدنی نیست
• آب به غربال پیمودن : کار بیهوده کردن
• آب بر آتش ریختن : فتنه را نشاندن ، غمی را تسلا دادن
• آب برای من ندارد نان که برای تو دارد : گویند وقتی حاج میرزا آقاسی به حفر قنات امر داده بود . روزی که برای بازدید چاهها رفت ، مقنی اظهار داشت که کندن قنات در این جا بی حاصل است چون این زمین آب ندارد . حاجی جواب داد : بله ! اگر برای من آب ندارد برای تو که نان دارد .
• آب به سوراخ مورچه ریخته اند : عده زیادی ناگهان از جایی بیرون آمده اند
• آب در هاون کوبیدن : به کار بدون نتیجه مشغول شدن
• آب پاکی روی دست کسی ریختن : کسی را به کلی نا امید کردن
• آب در دست داری نخور : ( یا همون آب دستته بزار زمین ) بسیار شتاب کن
• آب در کوزه و ما تشنه لبان می گردیم : مقصود و مراد در کنار ماست و از آن بی خبر هستیم
• آب دست یزید افتاده : کالای فراوان و ارزان قیمت در دست محتکری گران فروش است
• آب دهان مرده است : مرکبی کم رنگ است
• آب را گل آلود می کند تا ماهی بگیرد : اشاره به کسی است که به کدورت میان دوستان و خویشاوندان دامن میزند تا خود از دشمنی آنان فایده ببرد
• آب زیر پوستش رفته : چاق و سر حال شده
• آب زیر کاه : مکار ، بد جنس
• آبشان از یک جو نمی رود : ( یا همون آبشون تو یه جوب نمیره ) به دلیل اختلافی که دارند ، نمی توانند با هم همراه باشند .
• آب که از سر گذشت چه یک وجب چه صد وجب : کار از کار گذشته ، دیگر امیدی به اصلاح کار نیست
• آب که سر بالا می رود ، قرباغه ابوعطا می خواند : جاهلی را گویند که با گفتاری اظهار فضل کند
• آب نطلبیده مراد است : وقتی ناخاسته برای کسی آب بیاورند به فال نیک است
• آب نمی بیند و گرنه شناگر قابلی است : ذاتا شرور است ، اگر خطا و شرارتی مرتکب نمی شود ، وسیله و دسترس ندارد
• آدم از کوچکی بزرگ می شود : برای رسیدن به مقام عالی و فرماندهی ، باید از اطاعت و فرمانبرداری آغاز کرد
• آدم بد حساب دو دفعه می دهد : بد حساب غالبا بدهی را با خسارت می پردازد
• آدم به کیسه اش نگاه می کند : آدمی باید به اندازه درآمدش خرج کند
• آدم چرا روزه شک دار بگیرد : کاری که احتمال ضرر و زیان در آن است نباید مرتکب شد
• آدم حسابش را پیش خودش می کند : قبل از آنکه صاحب حق مطالبه کند ، باید حق او را ادا کرد
• آدم خوش معامله شریک مال مردم است : مردم از شراکت و همکاری با آدم خوش حساب و با انصاف استقبال می کنند
• آدم دست پاچه کار را دوبار می کند : با عجله کارد کردن غالبا باعث خراب شدن کارها می شود
• آدم دو دفعه نمی میرد : ترس از مرگ نباید مانع دفاع از حق شود
• آدم زنده زندگی می خواهد : آدمی برای زندگی کردن به اسباب و لوازم آن نیازمند است
• آدم گرسنه سنگ را هم می خورد : به کسی می گویند که به بهانه خوشمزه نبودن غذا از خوردن آن امتناع می کند
• آدم هزار پیشه کم مایه است : کسی که به کارهای گوناگون بپردازد از نتیجه همه آنها باز می ماند
• آدمی جایز الخطاست : هر انسانی ممکن است خطایی مرتکب شود
• آدم یک بار پایش به چاله می رود : از آسیب و ضررها باید عبرت گرفت
• آرزو بر جوانان عیب نیست : آرزوهای بزرگ برای جوانان ناپسندیده نیست
• آستین بالا زدن : با عزم و اراده محکم کار را آغاز کردن
• آسمان که به زمین نمی آید : کار بزرگ و خطیری نیست ، پیش آمد غیر قابل جبرانی پیش نمی آید
• آسمان و ریسمان : دوچیز نامتناسب
• آسیا به نوبت : در همه کارها باید نوبت را رعایت کرد
• آشپز که دو تا شد ، آش یا شور می شود یا بی نمک : در هر کاری باید یک نفر مسئول و تصمیم گیرنده باشد
• آش دهان سوزی نیست : آنقدر که می گویند دوست داشتنی و مطلوب نیست .
• آش نخورده و دهان سوخته : به گناه نکرده مجازات شدن
• آشی برایت بپزم که یک وجب روغن داشته باشد : هنگام تهدید می گویند ، یعنی ، آنچه از کارهای بد تو می دانم بیان می کنم
• در آفتاب بگذاری راه می افتد : خطش خیلی بد است
• آفتاب در ملکش غروب نمی کند : شرق و غرب زمین در تصرف اوست
• آفتاب لب بام است : پیر است و مرگش نزدیک
• آفتابه خرج لحیم است : به تعمیر نمی ارزد
• آفتابه لگن به شش دست ، شام و نهار هیچ چیز : کار پر سر و صداست اما نتیجه ای در بر ندارد
• آمدم ثواب کنم کباب شدم : در عوض کار یا نیت خوب دچار ضرر و زیان شدم
• آنجا رفت که عرب نی انداخت : دیگر بر نمی گردد ، از دست رفته را باز نخواهد یافت
• آنچه برای خود نمی پسندی برای دیگران هم نپسند : خیر خواه مردم باش
• آنچه خوبان همه دارند تو یکجا داری : همه زیبایی های ظاهری و خصلت های نیک در شما جمع است
• آنچه در آینه جوان بیند ، پیر در خشت خام آن بیند : ÷یران به واسطه تجربه خود روشن بینتر از جوانان هستند .
• آن را که حساب پاک است از محاسبه چه باک است : آدم درستکار را از بازرسی باکی نیست
• آن را که عیان است چه حاجت به بیان است : مطلب آنقدر واضح و روشن است که به توضیح و تذکر نیاز ندارد
• آن روی ورق را نخوانده است : فقط یک طرف کار را می بیند و بدین خاطر غلط حکم می کند
• آن سبو بشکست و آن پیمانه ریخت : انتظار منفعت ، همچون گذشته حالا بیجاست
• آنقدر بایست تا علف زیر پایت سبز شود : انتظارت بی نتیجه است
• آنقدر سمن هست که یاسمن گم است : شخص او در میان دیگران اهمیت چندانی ندارد ، با وجود این همه خواهنده به او چیزی نمی رسد
• آنقدر مار خورده ، افعی شده : آنقدر مرتکب کار بد و اعمال زشت شده که به آسانی به نیات بد دیگران پی می برد و آن را دفع می کند
• آن که شیران را کند رو مزاج ، احتیاج است احتیاج است احتیاج : نیازمندی ، آدمی را به فروتنی و تملق وا می دارد .
• آواز دهل شنیدن از دور خوش است : بسا چیز یا کس که از دور مهیب و خطیر می نماید ، از نزدیک به دیده حقیر و ناچیز می آید
• آه از نهاد کسی بر آمدن : بسیار غمگین یا پشیمان شدن
• آه در بساط ندارد : مفلس و بینواست
• ابلهی گفت و احمقی باور کرد : گوینده و شنونده هر دو ساده لوح و خوش باور هستند
• اجاره نشین خوش نشین است : مستاجر ، تحمل بدرفتاری همسایگان و خرابی خانه و بدی آب و هوا را نمی کند !
• ادب از که آموختی ؟ از بی ادبان : لقمان را گفتند : ادب از که آموختی ؟ گفت از بی ادبان که هر چه در کار ایشان در نظرم ناپسند آمد ، از آن پرهیز کردم
• از آنجا مانده ، از اینجا رانده : از هر دو طرف زیان دیده
• از الف تا یا دانستن : از سر تا ته کاری آگاه بودن
• از این شاخ به آن شاخ پریدن : پراکنده سخن گفتن
• از این گوش می گیرد از آن گوش در می کند : حرف نشنو و بی توجه است
• از بی کفنی زنده است : فقیر و بی چیز است
• از پارو بالا رفتن : وافر و بسیار بودن
• از تو حرکت از خدا برکت : خداوند به آنکه بکوشد روی می دهد
• از چاله در آمد به چاه افتاد : دچار زیان و خطر سخت تری شد
• از خر شیطان پیاده شو : جنگ و فتنه درست نکن
• از دماغ فیل افتاده : بسیار متکبر است
• از دور دل می برد از نزدیک زهره : از دور زیبا و فریبنده است و از نزدیک زشت و ترسناک
• از دوست یک اشارت ، از ما به سر دویدن : آماده اجرای اوامر شما هستیم
• از دیوار راست بالا می رود : بسیار شیطان است
• از سر ما هم زیاد است : بخشش او کافی است
• از سیر تا پیاز چیزی خبر داشتن : از جزئیات چیزی کاملا آگاه بودن
• از شیر مادرت حلال تر : بسیار مباح و روا
• از کوزه همان برون تراود که در اوست : بیش از این نباید از او انتظار داشت ، آنچه در ظاهر است نشان از باطن دارد
• از کیسه خلیفه می بخشد : از مال دیگری عطا می کند
• از گل نازکتر به کسی نگفتن : در نهایت مهربانی و ادب با کسی گفتگو کردن
• از ما اصرار ، از او انکار : هر چه پا فشاری کردیم نپذیرفت
• از ماست که بر ماست : آنچه بر سر آدمی می رود ، نتیجه اعمال خود اوست
• از هول حلیم درون دیگ افتاد : حریص و شتاب زده است
• استخوان خرد کردن : برای تحصیل و دانش رنج و سختی کشیدن
• استخوان لای زخم گذاشتن : کاری را به عمد طول دادن ، بر رنج و محنت کسی افزودن
• اشتها زیر دندان است : به کسی گویند که اظهار بی میلی به خوردن کند ، یعنی اگر کمی بخورید میل زیاد می شود
• اشکش در آستین است : با اندکی ناملایمی می گرید
• اگر به دریا برود ، دریا خشک می شود : نا مبارک و شوم است ( یعنی خیلی بدشانسه )
• اگر دیر آمدم شیر آمدم : هر چند به طول انجامید لیکن به مقصود رسیدم
• اگر دیر گفتی گل گفتی : هرچند پس از دیگران عقیده خود را اظهار کردی لیکن بسیار پسندیده گفتی
• انگشت به دهان ماندن : بسیار متعجب شدن
• انگشت نمای خلق شدن : به بدی مشهور شدن
• ایراد بنی اسرائیلی گرفتن : خرده گیری های بسیار و نابجا کردن
• این به آن در : آنچه عوض دارد گله ندارد ( البته تو کتاب اینطوری نوشته بود منم دست توش نبردم اما معنی این ضرب المثل خودش یه ضرب المثل دیگه اس ولی معنی هر دوتاش یکیه )
• این ره که تو میروی به ترکستان است : راه و روشی که در پیش داری ، عاقبت خوبی ندارد
• این قافله تا به حشر ، لنگ است : هر روز در این کار مشکلی نو ظاهر می شود
• حرف ب
• به باد هم نگو : این راز را سخت پوشیده نگه دار
• با پنبه سر بریدن : با نرمی و لطف به کسی آسیب و ضرر رساندن
• باد آورده را باد می برد : هر چه آسان به دست آید ، آسان هم از دست خواهد رفت
• باد به پشت کسی خوردن : پس از مدتی کاهلی و بیکاری ، شروع کار بر کسی دشوار بودن
• باد در آستین کسی کردن : کسی را با تعریف و تمجید فریفتن
• با دمش گردو می شکند : از پیش آمد حاضر بسیار شاد و خرسند است
• بادنجان بم آفت ندارد : خاطر جمع باش به او آسیبی نمی رسد
• بادنجان دور قاب چین : چاپلوس و متملق
• بار کج به منزل نمی رسد : کار از پایه خراب ، نتیجه ای در بر ندارد
• بازی اشکنک دارد ، سر شکستنک دارد : مثلی است متداول میان اطفال ، برای تسلا به کودکی می گویند که در بازی به او آسیب رسیده است
• با سیلی صورت خود را سرخ نگه داشتن : با وجود فقر و بی بضاعتی صورت ظاهر را حفظ می کند
• با شاخ گاو سر را به جنگ انداختن : خود را به مهلکه انداختن
• با طناب پوسیده کسی به چاه رفتن : به واسطه امید و اعتقاد نابجا در بلا گرفتار آمدن
• بالای سیاهی که رنگی نیست : بدتر از این نخواهد شد
• باید گذاشت در کوزه آبش را خورد : این وعده وفا نخواهد داشت
• با یک دست دو هندوانه نمی توان برداشت : به انجام رساندن دو کار خطیر همزمان دشوار است
• با یک گل بهار نمی شود : از یک مورد نتیجه کلی نمی شود گرفت
• ببینیم و تعریف کنیم : در پاسخ آن که ادعا کند چنین و چنان کنم گویند
• بد را باید بد گفت ، خوب را خوب : اگر پیش از این کارهای بدی کرده است ، این یک کارش خوب بوده
• برای کسی بمیر که برای تو تب کند : غم کسی را بخور که بر غم تو اندوهگین شود
• برای همه مادر است برای من زن بابا : با همگان مهربان است و با من بی مهری می کند
• بر یخ نوشتن : قطع امید کردن
• بزک نمیر بهار میاد ، کنبزه با خیار میاد : وفای این وعده بسیار دور است
• بوی حلواش می آید : پیر است و مرگش نزدیک
• به روباه گفتند : شاهدت کیست ؟ گفت : دمم : شاهد مغرض است و با این شهادت به او منفعتی می رسد
• به گمانش علی آباد شهری است : به غلط گمان نیک روزی می برد
• به مرگ می گیرد تا به تب راضی شود : زیاده طلب می کند تا طرف به اندازه کافی تن بدهد
• به نام ما به کام تو : به ظاهر از آن ماست اما نفعش به دیگری می رسد
• یک تیر و دو نشان زدن : از امکانات موجود نهایت بهره را بردن
• بی رگ است : غیور نیست
• حرف پ
• پا تو کفش کسی کردن : در کار دیگری دخالت کردن
• پا در یک کفش کردن : اصرار و پا فشاری کردن
• پارسال دوست ، امسال آشنا : به شوخی به دوست یا آشنایی می گویند که مدتی دراز از او بی خبر بوده اند
• پایت را به اندازه گلیمت دراز کن : زیاده روی نکن
• پایش لب گور است : به خاطر پیری مرگش نزدیک است
• پته اش روی آب افتاد : رسوا شد ، رازش آشکار شد
• پز عالی جیب خالی : با وجود بی بضاعتی خویشتن را چون توانگران می آراید
• پشت پا زدن : با تحقیر ، ترک گفتن
• پشت چشم نازک کردن : ناز کردن
• پشت دستش را داغ کرد : با خود عهد کرد که بار دیگر این کار را نکند
• پشتش باد خورده : پس از مدتی بیکاری ، هنگام شروع به کار ، کاهلی می کند
• پشت و روش معلوم نیست : دو رو و منافق است
• پشم در کلاه نداشتن : در خور بیم و هراس نبودن
• پشه لگدش زده : مریض نیست و از نازک طبعی ، گمان ناتندرستی به خود می برد
• پل خر بگیری : محل امتحان و آزمایش
• پولش از پارو بالا می رود : مال فراوان دارد
• پیراهن عثمان کردن : حقی را وسیله پیشرفت باطلی کردن
• پی نخود سیاه فرستادن : کسی را با ارجاع به کاری ، از سر باز زدن
• حرف ت
• تا تنور گرم است بچسبان : تا اسباب و وسایل هست ، برای رسیدن به مقصود بکوش ، فرصت را غنیمت شمار
• تا گوساله گاو شود ، دل صاحبش آب شود : رسیدن به مقصود ، با سختی و مرارت توأم است
• تا نباشد چیزکی مردم نگویند چیز ها : بیشتر اوقات مشهورات بر حقیقت مبتنی است
• تب تند زود عرقش می آید : دوستی های بی حد و اندازه ، غالبا به سردی یا دشمنی مبدل می شود
• ترحم بر پلنگ تیز دندان ، ستم کاری بود بر گوسفندان : رحم آوردن بر بدان ، ستم است بر نیکان
• تعارف آمد و نیامد داره : با این که گمان می بردید احسان شما را نمی پذیرد ، بر خلاف پذیرفت
• تعارف شاه عبد العظیمی است : به زبان می گوید اما از دل راضی نیست ( منظور همون تارف اصفهانیه )
• تو را به گور من نمی گذارند : به خاطر گناه من ، تو را عذاب نمی کنند
• توی دعوا حلوا پخش نمی کنند : ستیزه و دعوا غالبا با زد و خورد و سخنان درشت توأم است
• توی دهن شیر می رود : بسیار شجاع و نترس است
• تیر از کمان رفت : وقت تدارک کار گذشت
• تیری به تاریکی انداختن : به گمان و حدس نتیجه و سود ، کاری کردن
• تیشه بر ریشه خود زدن : خود را در معرض خطر نابودی قرار دادن
• حرف ج
• جا تر است و بچه نیست : کار از کار گذشته و چیزی موجود نیست
• جا گرم کردن : در محلی مستقر شدن
• جانا سخن از زبان ما می گویی : گله و شکایت بیجا از من دارید ، من خود به گله کردن از شما اولی هستم
• جان به عزراییل نمی دهد : بسیار خسیس است
• جان پدر ، تو سفره بی نان ندیده ای : هنوز جوانی و قدر مال نمی دانی
• جان کسی را بر لب آوردن : کسی را مدت زیاد در انتظار گذاشتن
• جای سوزن انداختن نیست : بسیار شلوغ است
• جای شکرش باقی است : باید خدا را شکر کرد که از این بدتر نشده است
• جایی نمی خوابد که آب زیرش برود : آن قدر زیرک است که کاری نمی کند تا دچار ضرر و زیان شود
• جگرش برای فلان چیز لک زده است : آرزومند خوردن یا داشتن آن است
• جنگ اول به از صلح آخر : قرار اول کار بهتر از تفاهم پس از دعواست
• جواب دندان شکن : پاسخ به جا و موجه
• جواب های هوی است : درشت گوی ، درشت می شنود
• جوجه را آخر پاییز می شمارند : نتیجه در پایان کار مشخص می شود
• جیبش را تار عنکبوت گرفته است : دیری است که نقدی به جیب ندارد
• حرف چ
• چار دیواری ، اختیاری : آدمی اختیار خانه خود را دارد
• چار میخ کردن : محکم کردن
• چاقو دسته خودش را نمی برد : نزدیکان و دوستان به یکدیگر زیان و آسیب نمی رسانند ( غلط کردی – من از بیگانگان هرگز ننالم :: که با من هرچه کرد آن آشنا کرد )
• چاه کن ته چاه است : ظلم و ستم ، فرجامی جز بدبختی ندارد
• چرا عاقل کند کاری که باز آرد پشیمانی ؟ : در کارها باید آینده نگر و محتاط بود
• چراغ کسی تا صبح نمی سوزد : خوشبختی های این جهانی دایم و پایدار نیست
• چراغی که به خانه رواست به مسجد حرام است : بخششی نابجاست
• چشم بازار را در آورده : بسیار بد خرید کرده است
• چشم به راه داشتن : در انتظار کسی بودن
• چشمت روز بد نبیند : آنچه بر ما رفت امید که بر تو نرود
• چشم چشم را نمی بیند : سخت تاریک است
• چشم ما شور بود ؟ : چرا تا ما آمدیم ، شما قصد رفتن کردید ؟
• چشم و چراغ : برگزیده و محبوب ( دید تو سریالا میگن اسد الله خان شما چشم و چراغ خونه اید )
• چشم و دل پاک است : کاملا مورد اطمینان و اعتماد است
• چشم و دل سیر است : بی اعتنا به مال و بلند نظر است
• چشم هایش آلبالو گیلاس می چیند : در اثر بی خوابی ، اشیا را درهم و تار می بیند
• چوب دو سر طلاست : پیش دو طرف دعوی ، منفور و بی آبروست
• چون دخلت نیست ، خرج آهسته تر کن : مخارج و درآمد آدمی باید متناسب باشد
• چون که صد آمد ، نود هم پیش ماست : وقتی به کمال مطلوب رسیدی ، سایر کمالات خود به خود حاصل می شود
• چیزی که عوض دارد گله ندارد : وضع حاصل پی آمد طبیعی کار شماست
• حرف ح
• حاجی ارزانی : به شوخی به گران فروشان می گویند
• حرف حق تلخ است : وقتی کلام حق ، به زیان شنونده باشد آن را بر نمی تابد
• حرف حق نزن ، سرت را می برند : هر راستی را نباید گفت
• حرف خودت را کجا شنیدی ؟ آنجا که حرف مردم را : غیبت کننده که در حضور شما بد دیگران را می گوید ، بدون شک ، از شما هم در حضور دیگران بد خواهد گفت
• حرف مرد یکی است : مرد از گفتار خود بر نمی گردد
• حساب به دینار ، بخشش به خروار : حسابگری با بخشش منافات ندارد
• حساب ، حساب است ، کاکا برادر : دوستی و خویشاوندی را نباید در معامله دخالت داد
• حنایش رنگی ندارد : بر گفته ها و وعده های او حساب نمی توان کرد
• حواله سر خرمن است : این وعده وفا نخواهد داشت
• حرف خ
• خاک برایش خبر نبرد : وقتی بخواهند از مرده ای بد بگویند ، کلام را با این جمله آغاز می کنند
• خاک مرده پاشیده اند : سکوت و خاموشی کامل آنجا حکم فرماست
• خانه قاضی گرد و بسیار است اما شماره دارد : مال زیاد ، بی حساب هم نیست
• خدا از دهنت بشنود : ای کاش چنان شود که تو می گویی !
• خدا از رگ گردن به آدم نزدیک تر است : خدا شاهد ناظر اعمال آدمی است
• خدا این چشم را به آن چشم محتاج نکند : احتیاج و نیاز ، خواری و زبونی می آورد
• خدا به آدم چشم داده : چرا بد انتخاب کرده اید ؟
• خدا به آدم دست داده : کارهای خود را نباید بر عهده ی دیگران گذاشت
• خدا به آدم عقل داده : چرا نسنجیده و ندانسته عمل می کنی ؟
• خدا بزرگ است : هنوز باید امیدوار بود
• خدا به قدر قلب هر کس می دهد : آدم حسود ، غالبا فقیر و بی بضاعت است
• خدا جای حق نشسته : ستمکار به کیفر زشتکاری خویش می رسد
• خدا خر را دید شاخش نداد : موذی و بدجنس است اما وسیله اذیت ندارد
• خدا را بنده نیست : سرکش و یاغی شده
• خدا کس بی کسان است : خداوند دستگیر درویشان و بینوایان است
• خر بیار و باقالی بار کن : در موردی گفته می شود که معرکه و جنجالی بر سر موضوعی بر پا شود
• خرج که از کیسه مهمان بود ، حاتم طایی شدن آسان بود : عطا و بخشش از مال دیگران سهل است
• خرش از پل گذشت : اکنون که کارش با یاری دیگران به انجام رسیده یاری کنندگان را فراموش کرده است
• خرش به گل مانده : ناتوان شد
• خر ما از کرگی دم نداشت : از بیم زیانی بزرگتر از ادعای خسارت پیشین گذشتم
• خروس بی محل : آن که گفتار و کردار نابجا دارد
• خر و گاو را به یک چوب می راند : رعایت مقام و مرتبه را نمی کند
• خط و نشان کشیدن : تهدید کردن
• خلایق هر چه لایق : توفیق مردمان به قدر شایستگی آنهاست ( من مرده ی این ضرب المثلم )
• خواب خرگوشی : کنایه از غفلت است
• خواب دیدن : به طمع افتادن ( شنیدید میگن باز چه خوابی برامون دیدی )
• خواهی نشوی رسوا ، همرنگ جماعت شو : چنان باش که همگان هستند تا رسوا نشوی ( این رو من واقعا تجربه کرد ، عجب تجربه تلخی هم بود )
• خوش را به آب و آتش می زند : برای رسیدن به مقصود به هر کاری دست می برد
• خود را به کوچه علی چپ می زند : برای کسب منفعت یا دوری از ضرر و زیان ، تجاهل می کند ( البته از وقتی کوچه علی چپ افتاد تو طرح دیگه این مثل کاربرد نداره )
• خود را به موش مردگی می زند : برای مصلحتی ، خود را به مریضی می زند
• خودم کردم که لعنت بر خودم باد : آنچه بر سرم رفت نتیجه بی تدبیری خودم بود
• خوشی زیر دلش زده : حال که بخت با او موافق است ، قدر نمی داند
• خون نکرده ام : گناه بزرگی مرتکب نشده ام تا سزاوار این کیفر باشم
• خیابان متر می کند : بیکار است ( این مثل ماله ۱۰۰ سال پیشه الان باید بگی کارت می سوزاند تا معلوم بشه طرف بیکاره )
• حرف د
• دارندگی و برازندگی : ثروتمندان ، در خور شأن خویش زندگی می کنند .
• دایه مهربانتر از مادر : آن که بیش از حد و نابجا محبت می کند .
• درِ باغ سبز نشان دادن : با وعده و وعید ، فریب دادن .
• در پوست نگنجیدن : از رسیدن به آرزویی بسیار شاد بودن .
• در خانه اگر کس است یک حرف بس است : شنونده اگر عاقل باشد ، اشارتی کافی است .
• درِ خانه ات را ببند ، همسایه ات را دزد نکن : مالت را حفظ کن تا گمان دزدی به کس نبری .
• در دروازه را می توان بست ، دهن مردم را نمی توان بست : بهانه به دست خلق نباید داد ، چون مردم از غیبت و سخن چینی پروا ندارند .
• درد کوه را آب می کند : لاغری در بیماری ، شگفت انگیز نیست .
• درزی (خیاط) در کوزه افتاد : مردی درزی ، بر دروازه ی شهر دکان داشت و کوزه ای به دیوار آویخته بود ؛ هر وقت جنازه ای را از شهر بیرون می بردند ، وی سنگی در کوزه می انداخت و هر ماه سنگ ها را می شمرد . بعد از مدتی درزی خود از دنیا رفت . مردی به سراغ او آمد و دکانش را بسته یافت . از همسایه پرسید درزی کجاست ؟ همسایه گفت « درزی در کوزه افتاد » .
• در کار خیر ، حاجت هیچ استخاره نیست : در انجام کار خیر ، تردید نباید کرد .
• در مثل ، مناقشه نیست : در مثلی که آوردم مقصودم شما نبودید .
• دروغ گو کم حافظه است : دروغ گو ، خود ، خویش را رسوا می کند .
• در هفت آسمان یک ستاره ندارد : بسیار درویش و تهیدست است .
• در ، همیشه به یک پاشنه نمی گردد : اوضاع ، همیشه این طور نخواهد بود .
• دست از جان شستن : برای رسیدن به مقصود ، تن به مرگ دادن .
• دست بالای دست بسیار است : بر زیردستان ، ستم روا نیست . قدرتمند تر از شما هم هست .
• دست به دامن کسی شدن : به کسی پناه بردن .
• دست به دست کردن : تعلل و تسامح کردن .
• دست به دهن : بی چیز و نیازمند .
• دست به سرش کرد : با ارجاع کاری او را از سر خود باز کرد .
• دست به عصا راه رفتن : احتیاط کردن .
• دستِ پیش را گرفته است : با آن کخ خود ستمگر است ، حریف مظلوم و ستم دیده را ، جفا کار می خواند .
• دست راستش زیر سر شما باشد : امید است که شما هم به این خوشبختی برسید .
• دست رد به سینه کسی زدن : خواهش و التماس کسی را نپذیرفتن .
• دستش به پشتش نمی رسد : وقتی داخل خانه می شود ، در را نمی بندد .
• دستش به دهنش می رسد : آن قدر استطاعت مالی دارد که نیازمند دیگران نباشد .
• دستِ شکسته وبال گردن : از تحمل بدخلقی خویشاوندان و دستگیری بستگان تهیدست و
بی چیز ، چاره ای نیست .
• دستم بی نمک است : به هر که نیکی می کنم ، در حق من بدی می کند .
• دسته گل به آب دادن : مرتکب کاری ناسزاوار شدن .
• دستی از دور بر آتش داری : از رنج و سختی کار ، کاملا آگاه نیستی .
• دستی که نمی شود برید ، باید بوسید : وقتی بر حریف غلبه نمی توان کرد ، باید تسلیم شد .
• دل به دریا زدن : با وجود خطر و بیم هلاک ، بر کاری مصمم شدن .
• دل به دل راه دارد : دوستی و محبت ، پیوسته دو سویه است .
• دل دادن و قلوه گرفتن : شیفته وار و مشتاقانه با یکدیگر سخن گفتن .
• دل دل کردن : مردد بودن .
• دمش را روی کولش گذاشت : نا امید و شکست خورده ، برگشت .
• دم ، غنیمت است : فرصت را از دست نباید داد .
• دندان تیز کردن : به چیزی طمع بستن .
• دندان گرد بودن : بر کالاهای خود نرخ گران گذاشتن .
• دندانی که درد می کند باید کشید : زن یا دوست بد را باید ترک گفت .
• دنیا دو روز است : از خوشی های دنیا باید بهره برد
• دنیا محل گذر است : باید بدی کنندگان و دشمنان را بخشود .
• دنیا هزار رو دارد : پیش آمدها را باید در نظر گرفت و احتیاط را از دست نداد .
• دو پا داشت ، دو پا هم قرض کرد : به تندی گریخت .
• دو پا در یک کفش کردن : سماجت و پافشاری کردن .
• دود از سر بلند شدن : بسیار و متعجب و متحیر شدن .
• دود از چراغ خوردن : برای تحصیل دانش ، رنج فراوان بردن .
• دودش به چشم خودت می رود : کیفر این کار زشت را خودت خواهی دید .
• دوری و دوستی : رفت و آمدِ زیاد از حد ، به کدورت و دل آزردگی می انجامد .
• دوست آن باشد که گیرد دست دوست ، در پریشان حالی و درماندگی : دوست خوب هنگام سختی و درماندگی همراه آدمی است .
• دوستیِ خاله خرسه : محبت جاهلانه که بر ضرر محبوب منجر شود .
• دو قرت و نیمش باقی است : با وجود این همه محبت و لطف ، باز هم ناسپاسی می کند .
• ده مَرده حلاج است : بسیار زیرک و کاری است .
• دهنش آستر دارد : غذاهای بسیار گرم را به آسانی می خورد .
• دهنش بوی شیر می دهد : هنوز خلق و خوی بچگانه اش باقی است ؛ بچه است .
• دهنش چاک و بست ندارد : راز نکهدار نیست ؛ بی جهت دشنام و ناسزا می گوید .
• دیگی به دیگ می گوید رویت سیاه : خود او صاحب همان عیب است که در دیگران می جوید.
• دیگران کاشتند ، ما خوردیم ؛ ما می کاریم تا دیگران بخورند : آسایش فعلی ما حاصل رنج
گذشتگان است و بالطبع راحتِ آیندگان ، منوط به سعی و خدمت ماست .
• دیوار حاشا بلند است : انکار کردن سهل است .
• دیوار موش دارد ؛ موش هم گوش دارد : گفتن اسرار با آواز بلند ، نشان از بی خردی است .
• دیواری از دیوار ما کوتاه تر ندیده : ما را از همه ضعیف تر دیده ، از این رو به ما ستم روا می دارد .
• حرف ر
• رخت بر بستن : مردن .
• رشته ها پنبه شدن : رنج و تعبی ، باطل و هدر شدن .
********به وبلاگ من خوش آمدید*********
خدایا مرا ببخش / مرا فهمی ده تا فرامین وحکمت هایت را درک کنم/ و مرا فرصتی دیگر برای بهتر بودن ده تا دستهاو زبان تو شوم .
آمین یا رب العالمین